هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذریبار دوم ز بار نخستین نکوتری
انصاف میدهم که لطیفان و دلبرانبسیار دیدهام نه بدین لطف و دلبری
زنار بود هر چه همه عمر داشتمالا کمر که پیش تو بستم به چاکری
از شرم چون تو آدمیان در میان خلقانصاف میدهد که نهان میشود پری
شمشیر اختیار تو را سر نهادهامدانم که گر تنم بکشی جان بپروری
جز صورتت در آینه کس را نمیرسدبا صورت بدیع تو کردن برابری
ای مدعی گر آنچه مرا شد تو را شودبر حال من ببخشی و حالت بیاوری
صید اوفتاد و پای مسافر به گل بماندهیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری
صبری که بود مایه سعدی دگر نماندسختی مکن که کیسه بپرداخت مشتری *