تو را ز حال پریشان ما چه غم دارداگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
تو را که هر چه مرادست میرود از پیشز بی مرادی امثال ما چه غم دارد
تو پادشاهی گر چشم پاسبان همه شببه خواب درنرود پادشا چه غم دارد
خطاست این که دل دوستان بیازاریولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد
امیر خوبان آخر گدای خیل توایمجواب ده که امیر از گدا چه غم دارد
بکی العذول علی ماجری لاجفانیرفیق غافل از این ماجرا چه غم دارد
هزار دشمن اگر در قفاست عارف راچو روی خوب تو دید از قفا چه غم دارد
قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفتستتو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد
بلای عشق عظیمست لاابالی راچو دل به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد
جفا و هر چه توانی بکن که سعدی راکه ترک خویش گرفت از جفا چه غم دارد *