تا چهره آن یگانه دیدمدل در غم بیکرانه دیدم
گفتی فرداست روز بازاربازار تو را بهانه دیدم
دل را چو انار ترش و شیرینخون بسته و دانه دانه دیدم
زهر عالم همه عسل شدتا شهد تو در میانه دیدم
جان را چو وثاق و جای زنبوراز شهد تو خانه خانه دیدم
بر آتشم و هنوز در عشقزان دوزخ یک زبانه دیدم
شطرنج که صد هزار خانهستاز جمله آن دو خانه دیدم
یک خانه پر از خمار دیدمیک خانه می مغانه دیدم
چون عشق چنین دو روی داردسرگشتگی زمانه دیدم
وانگه زین سر به سوی آن سردزدیده ره و دهانه دیدم
زان ره خرد دقیقه بین رااندیشه ابلهانه دیدم
او بر سر گنج بینشانیسرگشته که من نشانه دیدم
او زیر پر همای دولتگوید که به خواب لانه دیدم
جانی که ز غم ز پا درآمددر عالم دل روانه دیدم
جانی که فسانه داند این رااو را همگی فسانه دیدم
نالنده و بیخبر ز نالشچون بربط و چون چغانه دیدم
بس شانه مکن که طره عشقبیرون ز حدود شانه دیدم
صد شب بر او ترانه گوییروزت گوید تو را ندیدم
هر درد که آن دوا نداردسوی دل خود دوانه دیدم *