گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشدور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردیصورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
لعل است یا لبانت، قند است یا دهانتتا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبالیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفیحقا که در دهانش این انگبین نباشد
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزیبا یار مهربانت باید که کین نباشد
گر جان نازنینش در پای ریزی ای دلدر کار نازنینان جان نازنین نباشد
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیندگو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد
عشقش حرام بادا بر یار سروبالاتردامنی که جانش در آستین نباشد
سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچدالا گرش برانی علت جز این نباشد *