مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدیکه روی چون قمر از دوستان بپوشیدی
من از جفای زمان بلبلا نخفتم دوشتو را چه بود که تا صبح میخروشیدی
قضا به ناله مظلوم و لابه محرومدگر نمیشود ای نفس بس که کوشیدی
کنون حلاوت پیوند را بدانی قدرکه شربت غم هجران تلخ نوشیدی
به مقتضای زمان اقتصار کن سعدیکه آن چه غایت جهد تو بود کوشیدی *