این باد بهار بوستان است؟یا بوی وصالِ دوستان است؟
دل میبرد این خط نگارینگویی خط روی دلستان است
ای مرغ به دام دل گرفتاربازآی که وقت آشیان است
شبها من و شمع میگدازیماین است که سوز من نهان است
گوشم همه روز از انتظارتبر راه و نظر بر آستان است
ور بانگ مؤذنی میایدگویم که دَرای کاروان است
با آن همه دشمنی که کردیبازآی که دوستی همان است
با قوت بازوان عشقتسرپنجهٔ صبر ناتوان است
بیزاری دوستان دمسازتفریق میان جسم و جان است
نالیدن دردناک سعدیبر دعوی دوستی بیان است
آتش به نی قلم درانداختوین حِبْر که میرود دُخان است *