ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیستگر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
خلق را بیدار باید بود از آب چشم منوین عجب کان وقت میگریم که کس بیدار نیست
نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زردقصه دل مینویسد حاجت گفتار نیست
بیدلان را عیب کردم لاجرم بیدل شدمآن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدتآفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست
بارها روی از پریشانی به دیوار آورمور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و رویگر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست
قادری بر هر چه میخواهی مگر آزار منزان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست
احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوشحمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نهماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکنبدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهیزان که همتایش به زیر گنبد دوار نیست
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زنمن گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست *