تن آدمی شریف است به جان آدمیتنه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینیچه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمتحیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشدکه همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندیکه فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیردهمه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیندبنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی، تو ز پایبند شهوتبه در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتمهم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت *